خاطره عجیب احسان علیخانی از حمیدرضا صدر

به گزارش اسپند دود کن، احسان علیخانی با روایت خاطره ای، روزهایی را در کنار زنده یاد حمیدرضا صدر مرور می نماید که برایش باور عجیبی از مرگ را تداعی نموده بود و می گوید: باور عمیق آدم ها چیز عجیبی است، حتی در خصوص مرگشان!

خاطره عجیب احسان علیخانی از حمیدرضا صدر

علیخانی برای صدر نوشت: 10 سال پیش، جام ملت های آسیا در قطر بود و تیم ما با مربیگری قطبی با یک گل از کره مغلوب شد و حذف شد. انتقادها زیاد بود به نحوه بازی تیم مخصوصا به افشین قطبی. کلی تصویر خوب از حواشی بازی ها در قطر داشتیم و من تصمیم گرفتم یک مستند بسازم. از 20 نفر از مربیان، پیشکسوتان و صاحب نظران ِ فوتبال دعوت کردم برای مصاحبه. آخرین نفر حمیدرضا صدر بود. وقتی آمد دفتر، انرژی عجیبی با او وارد شد. بدون گریم و هیچ ادا و اطواری نشست جلوی دوربین و ضبط را آغاز کردیم. با همان انرژی همیشگی و دراماتیک کردن هر اتفاق فوتبالی، آغاز کرد به تحلیل صادقانه از عملکرد تیم و مثال های تاریخ فوتبال. ضبط که تمام شد، خواهش کردم برویم باکس مونتاژ و فضای کلی مستند را ببینیم. وقتی دیدیم توی چشم هایم نگاه کرد و گفت که چی!؟ با این آش شله قلمکار دنبال چی می گردی!؟ این فضا به درد کجا می خورد!؟

صداقت و صراحت کلام و منطقش، عین ساتور خورد به مغزم و برای جواب دادن لکنت گرفتم. نه به خاطر احترام یا ترس، به خاطر سوالات درستش. چون نکاتش کاملا درست بود و من خیلی بی علت هوس نموده بودم مستند جنجالی فوتبالی بسازم؛ بدون هیچ استراتژی تعیین و هدف داری.

وقت گذاشته بود آمده بود یک ساعت ضبط نموده بودیم ولی وقتی مونتاژ اولیه گفت وگوهای قبلی و دعواها را دید برایش مهم نبود که مجذوب کننده است یا جنجالی، دنبال علت این فضا می گشت و من را کاملا به چالش کشید!!

رفتیم در اتاق که چایی یا قهوه ای بخوریم با هم. احساس کرد من ناراحت شدم از شنیدن نظراتِ صریحش. آغاز کرد فضا را عوض کردن با تعریف از گذشته، از آرزوهایش. از سختی هایش و لذت هایش. کلی حرف زدیم و من از هم صحبتی با او غرق لذت بودم که خیلی ناگهانی گفت: من فکر می کنم تو وقتِ اضافه زندگی ام هستم، تعدادی از خانواده ام با سرطان مُردن. حتی با سنِ کمتر از من و ژنِ این بیماری با ماست و من مطمئنم با سرطان می میرم! من شوکه شدم و آغاز کردم به گفتن دور از جون، انشالله 100 ساله می شین و ... خلاصه از این حرف هایی که معمولا ما در این موقعیت به کسی که از مُردنش حرف می زند، می گوییم. یکهو حرف هایم را قطع کرد و گفت: با این حرف ها باور من تغییر نمی کنه فقط زمان رفتن رو نمی دونم.

وقتی از دفتر رفت، با حامد نشستیم، حرف زدیم، فکر کردیم و تصمیم گرفتیم بیخیال آن مستند شویم و گذاشتیمش کنار، چون حرف های دکتر صدر کاملا درست بود و فقط منتظر بودم یک نفر محکم به من بگوید که دنبال چی می گردی با این کار!؟

10 سال گذشت و چند روز پیش با سرطان از بین ما رفت. آن روز در چشم هایم، آنقدر محکم از مرگش گفت که انگار به حرفی که می زد ایمان داشت و جدا از شناخت عجیبش از گذشته، آینده را هم خوب می شناخت و فقط زمان رفتن را نمی دانست.

باور عمیق آدم ها چیز عجیبی است، حتی در خصوص مرگشان.

دکتر صدرِ عاشق!

دکتر صدرِ دوست داشتنی!

حتما دلمان برای شما تنگ می گردد.

منبع: همگردی

به "خاطره عجیب احسان علیخانی از حمیدرضا صدر" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "خاطره عجیب احسان علیخانی از حمیدرضا صدر"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید